پاییز قشنگم....امروز اول ابانه و یادم نمیره در همچین روزی چه زخمی خوردم از یه به ظاهر دوست!!!!!!
درس سختی بود اما بدجوری بزرگم کرد آنقدری که فهمیدم به چشمام هم دیگه نباید اعتماد کنم.تلخی این روز همیشه تو قلبم میمونه اما باعث نمیشه لذت نبرم از آبان قشنگ .از روزهای خوبم .از آرامشم .......یه سری اتفاقا باید بیفته تا به خودمون بیاییم ،زندگی آنقدر بهت سیلی میزنه تا بلاخره یاد بگیری ،سیلی آخر رو بد خوردم تا مدتها منگ بودم اما درسم رو یاد گرفتم .
.
نسکافه با شیر درست کردم نشستم مزه مزه میکنم و نگاه میکنم به شیطنتهای دو تا فسقلی که بی خیال دنیا دارن سر به سر هم میذارن.... زندگی یعنی همین لحظه های قشنگ .
آبان براتون پر از آرامش
پس فایده اینهمه کتاب خواندن چیه اگر هنوز نتونستیم بفهمیم انسان بودن یعنی چی؟!
دارم میرم جلسه دفاع یکی از بهترینهام و از خدا میخوام موفق شه چون سزاوارشه .
دایره امنمو ساختم و آرومم .خانواده ام چنتا دوست (دوست واقعی نه دوست نما) گلهام و تمام حیوانات جهان ،اره متاسفانه یا خوشبختانه در مورد آخری ،دایره ام خیلی وسیع میشه ...
#دیشب دیدمش ...هوای خنک ،ستاره ها درخشان ،..داشتم نگاش میکردم که چجوری با مهربونی سگها رو دور خودش جمع کرده ...این آدم همونی بود که پارسال از حیوانا گریزون بود حالا آنقدر عوض شده که وقتی داریم غذا میخوریم حواسش به بچه گربه گرسنه توی خیابون هم هست .نگاش میکنم و میخندم .میگه چی شده میگم هیچی ...میگم هیچی و ته دلم یه موج خوشحالی حس میکنم .از اینکه تاثیر داشتم روی یک نفر و چی بهتر از این میتونه باشه ؟مگه بجز همین چیزهای جزیی ،قراره چی از خودمون جا بذاریم ؟!میدونم تا آخر عمرش ،من باشم یا نباشم ،حیوونا رو دوست خواهد داشت و همین برام بسه .
#پاییز رو دوست داشتم همیشه ،خاطره بدی که پاییز داشتم هم نمیتونه این حس رو ازم بگیره .زخمی که پاییز خوردم و تا مدتها شوکه بودم آخ آخ آخ از آدما .....ولی هنوزم میتونم لذت ببرم از برگهای خوشرنگ پاییزی ،از هوای خنک و شبهای قشنگش .آره وقتی بیخیال آدمها!!!!بشی زندگی هنوز هم خوشگلیاشو برات داره .
#یه تصمیم بزرگ باید بگیرم و وقت زیادی ندارم نمیدونم چرا هی دست دست میکنم
میگم بعد اینهمه وقت چه عجب یاد ما کردی !میگه باورت میشه خیلی دلتنگت بودم ولی نمیدونم چرا همش خوابم میومد همش خواب بودم نمیتونستم بلند شم .میگه میدونم باورت نمیشه .میخندم سرمو تکون میدم میگم باورم میشه
بعد یاد تمام روزایی میفتم که تنها سنگرم خواب بود .مچاله میشدم زیر پتوی قشنگم و میخوابیدم ساعتهااااا .باورم شد چون میدونم گاهی تنها راه مقابله با زندگی و آدمها ،خوابه .
+شهریور هم از راه رسید گویا ....