دو روز اینترنت خونه وصل شده کلی مطلب برا نوشتن دارم اما سرم واقعا شلوغ... یه هفته اس دارم با خواهرشوهر بزرگه کلاس رانندگی می رم... دلم میخواد تا بدنیا اومدن نی نی مسلط بشم و با یه بچه کوچولو دنبال تاکسی و آژانس نرم... عزمم جزم کردم خدا خودش کمکم کنه...
از جمعه قبل به اینور حالم خیلی بهتر شد علت ناراحتیم خودمم درست حسابی نمی دونستم تا اینکه جمعه رفتیم چند تا تیکه کابینت خوشگل گرفتیم و با کمک مامان و همسری به خونه سر و سامون دادیم و فهمیدم که علت اونهمه اعصاب خوردی اوضاع خونه بود...
شنیدن وضعیت یه خانم باردار با لمس کردنش خیلی متفاوت... وقتی من متوجه شدم باردارم یه ماه بود حالم خوب بود و به غیر از تند تند خسته شدن مشکل دیگه ای نداشتم اما الان نسبت به بوها وحشتناک حساس شدم و حالم زود بهم می خوره ... کلا مثل سابق دیگه زیاد سرحال نیستم اما مهم نیست موقت ... هفته قبل با همسری رفتیم سونوگرافی همسری خیلی برای کاری عجله داشت و میخواست بره ... وقتی منشی گفت تنها برم تو اتاق همسری خداحافظی کرد و رفت دنبال کار خودش ... بعد اینکه رو تخت خوابیدم منشی به دکتر گفت که همراهشون میخواست بیاد داخل دکتر گفت بگو بیاد داخل اما همسری رفته بود ... راستش منم ناراحت شدم که دو دقیقه بیشتر صبر نکرد صدای قلب بچه رو ضبط کردم ... وقتی نشونش می داد تازه انگار باورم شد که یه موجود کوچولو اندازه لوبیا تو شیکمم که قلبش می زنه ... یه قلب کوچولو که تند تند میزد ... گریه ام گرفته بود ...
تا جواب سونو رو بدن به زور خودم کنترل کردم که گریه نکنم اما عجیب دلم گریه میخواست نه اینکه از بودن نی نی ناراحت باشم نه نمی دونم اسم اون حس چی بذارم یه جورایی دلم برا کوچولو و وابسته بودنش برا بیگناه بودنش می سوخت ... تو خونه یه دل سیر گریه کردم و رفتم حموم دوباره گریه کردم ... همسری قرار نبود برا ناهار بیاد خونه اما اومد صدای ضربان قلب نی نی که شنید چشاش برق میزد من بغل کرده بود و محکم به خودش فشار می داد ... خوشحال بود ...
صدای قلبش که برا مامانم باز کردم مامانم از ذوق حالش دگرگون شد چشاش محکم بسته بود و می دیدم که چقدر احساساتی شده ... دو تا همکار خانوم دارم که یکیش خانم میم هست از اول بارداریم در جریان بود و خانوم شین هم با دیدن حالت تهوع های وقت و بی وقت من مجبور شدم بهش بگم که حامله ام چون از تعجب شاخ در می آورد ... صدای قلب نی نی برا اون دو تا هم باز کردم جفتشون خوشحال شدن و خانوم میم گریه اش گرفته بود ...
در کمال تعجب وقتی خونواده همسری شنیدن صدای قلب نی نی ضبط کردم هیچی نگفتن! فقط پرسیدن چطوری؟! همسری هم اصرار داشت که اونها هم بشنون و بهش گفتم که علاقه ای نشون ندادن من هم بیخیال شدم اونها در کل مثل ما احساساتی نیستن و تو این چند سال اخیر انقدر نوه دار شدن که براشون عادی ...
مامان من هر وقت میشنید که حتی یه خانوم غریبه هم حامله اس براش خوراکی یا غذا می فرستاد حالا کائنات اینها رو به من برگردونده ... برام یه کاسه شاهتوت یه سبد بزرگ انگور گلابی و خیار فرستاده بودن و ... و وقتی چیزی دلم میخواد نگفته یا مامان یا همسری همون روز برام می خرن! خیلی برام عجیب چون بارها اتفاق افتاده ...
دائما تو نت در مورد بارداری و زایمان تغذیه و ... مقاله میخونم ... از تصور کردن نینی که بغلش کنم یا بهش شیر بدم دلم غنچ می ره ...
کجاااایی عزیزم؟؟
الهی عزیزم، خوشحالم که الان حالت بهتره..
شنیدن صدای قلب کوچولوش، آخییی نمیتونم تصور کنم تا چ حدی میتونه خوب باشه،
عزیز دلمممم ایشالا تو کلاست موفق باشی و زودتر گواهینامه بگیری ...
از اینکه صدای قلب نی نی تو بشنوی واقعا لذت بخشه و ذوق آور
ایشالا به سلامتی فارغ شی و هر چه زودتر حس شیرین بغلل کردنشو حس کنی
رها تمام این حسهایی که داری نتیجه به هم ریختن هورمون ها برای نی نی هست, نتیجه آماده شدن و چرخش جسمت برای پذیرش و بزرگ تر شدن نی نی نازت, اصلا نگران نباش, و منتظر روزای خیلی خیلی شیرین باش, اگه دلخوری هم از همسرت داری بهش بگو و نذار تلنبار بشه, بعضی وقتا آقایون اصلا نمی دونن که ناراحت شدیم از دستشون.
مواظب خودت و نی نی خوشگلت باش:))
عزیزم پس به افتخار_ مامان_فداکار_ نی نی...
باید حسی شبیه لمس_ بهشت باشه رها نه؟
تو خیلی خوشبختی که فرصت تجربه ش رو داری.
رها کاش خونه آشپزی نکنی یا از مامان کمک بخوای امکانش هست؟
حس قشنگی امیدوارم هرکی دلش میخواد به زودی تجربه اش کنه...
آشپزی برام قابل تحمل اما خب این روزها کمتر انجامش می دم