دلنوشته های لیدی رها

در آغوش هم در این دایره بی پایان من امتداد توام یا تو امتداد منی

دلنوشته های لیدی رها

در آغوش هم در این دایره بی پایان من امتداد توام یا تو امتداد منی

19

جواب سونو رو که دکتر دید گفت بچه سالم اما برا اطمینان بیشتر بهتر از سینه. ات نمونه برداری بشه، من فکر می کردم با جراحی میخوان نمونه بردارن سکته کردمممممم اما گفت با سرنگ سلول نمونه رو برمیدارن درد هم نداره... تنها رفتم آزمایشگاه برا نمونه برداری... غصه دار بودم راستش فکر می کردم به خاطر ناشکری هام این زنگ خطر به صدا در اومده... با اینکه اندام نسبتا خوبی دارم همش به فکر جراحی سینه بودم حالا از فکر اینکه سرطانی چیزی داشته باشم غصه دار میشدم...  دکتری که نمونه برمیداشت خانم بود با صحبت ها و لحن آرومش منم آروم شدم... 

یک هفته طول کشید جوابش بدن به مامانم نگفتم که آزمایش دادم گفتم بذار جواب مشخص بشه بیخودی تا آماده شدنش استرس نگیره... خدارو هزار مرتبه شکر که چیز خطرناکی نبود و دکتر گفت نگران نباش... گفت تا بزرگ تر نشه مشکل ساز نیست... 

من موقعی که خبر بارداریم به مادرشوهر و خواهرشوهرم دادم گفتم پیش مردها چیزی در این مورد نگن چون خجالت می کشم... برا همین تا این اواخر فکر می کردم پدرشوهر چیزی در این مورد نمی دونه!!! مادر شوهر میگفت چند روز پیش خواستم بهش بگم،  گفتم مژده گونی بده خبر خوب بدم بهت، پدرشوهر هم گفته بود لابد میخوای رهارو بگی که باردار خودم می دونم!!!!!!!!!!! جریان پسر بودن نی نی رو هم میدونست!!!! من کف کردم واقعا که حواسش اینهمه جمع!!! 

به همه آدم های مهم زندگیم که گفتم نی نی پسر خیلی خوشحال شدن اما من این حس دوست نداشتم واقعا دختر چیش کمتر از پسر که همچین نگاهی بهش دارن... اما به هر حال من نه به خاطر پسر بودن به خاطر داشتنش خیلی خوشحالم... خیلی دوسش دارم... دلم میخواست هر لحظه میتونستم ببینمش... موقعی که تو دلم تکون میخوره عاشق ترش میشم و خدا رو شکر می کنم... 


دو روز پیش دلم گرفته بود کلافه بودم یهو گفتم بذار نماز بخونم آروم شم... بعد مدتها وضو گرفتم و آروم شدم تصمیم گرفتم ادامه اش بدم، همسری هم تعجب کرده بود میگفت یهو چی شد؟!


برا جوجه قشنگم دارم بافتنی میبافه با کاموای فیروزه ای خوشرنگ که عاشقشممممم... یه جلیقه کوچولو بافتم تموم شد حالا یه پلیور کوچولو شروع کردم... البته خودم حرفه ای نیستم مامان کمکم می کنه... تصمیم دارم تم سیسمونی هم فیروزه ای باشه... 

با بزرگ شدن شکمم شلوار بارداری باید بخرم... اما خب شکمم معلوم نیست همه میگن به خاطر بلند قد بودنت که اصلا مشخص نیست بارداری... دیروز هم رفتم ثبت نام کلاس آمادگی زایمان طبیعی قرار شد از این پنج شنبه برم... 


رها نوشت: خوبم اما حس می کنم بی حوصله گی هام به خاطر قرصهایی که دیگه نمیخورم،  بحث تلقین و این مزخرفات نیست خودم میشناسم...

نظرات 9 + ارسال نظر
یاس پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 22:26 http://mydeliciouslife.blogsky.com/

عزیزم با آدرس قبلی اومدم بلاگ اسکای

شیرین یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 21:21

الهی شکر که هم مامان و هم نی نی سالمن

مرسی عزیزم...

شاپری پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 13:50

خداروشکررر گلم چیز مهمی نبوده:-*
وای زودی دنیا بیاد ببینیمش جوجه خان رو :-* :-)

خداروشکر واقعا...
آرههههههه

مایا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 18:43

عزیزم آخه اون لباس بافتنی یک وجب میشه رها؟!

دقیقا یک وجبهههههه

تیا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 17:04 http://asbeabi.blog.ir

تبریک میگم رها جان بابت نی نی^_^ مادر شدن حس فوق العاده ایه...
منم سه روزی هست شروع کردم نماز میخونم بعد از سالها صرفا بابت آرامشی که میده و این روزا بهش خیلی احتیاج دارم:)

ممنون واقعا عالی...
حس خوبی داره با خودم می گفتم چرا قبلا نمی خوندم وقتی انقدر خوبه؟؟؟

میلو سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 23:34

عزیییییزمممم خدارو شکککککککککککککر :******

ای جان، رها الان چندماهه شدی یعنی؟؟ :)


من الان تو ماه پنجمم...

آهار سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 16:01

خیلی حس خوبیه که لحظه هاتو با ما شریکی و امیدوارم این آرامشت ابدی باشه و هم نی نی و هم خودت سالم و سلامت باشین...
میدونی؟یادم افتاد یهو به روزایی که تازه با همسری آشنا شده بودی و از روزهای جدیدت مینوشتی...چقد زود گذشت :)

مرسی آهار مهربون....
واقعا آدم باورش نمی شه...

شالیزار سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 13:20

منم خیلی از این تفکر بدم میاد که تا میبینن پسره کلی ذوق میکنن! اما خب بیخیال, خودتو نی نی دوست داشتنیتو عشقه:)))
رها معلومه از این مامان گوگولیا میشی, مامان شدن خیلی خوبه, پر از حسای ناب و شیرینه, لذت ببر از اینکه الان توی دلته, چون بعدا که بیاد و شیرین زبونی کنه برات(فداش بشم) دوست داری قورتش بدی بیاد توی شکمت فقط دست خودت بهش برسه

آره چاره ای نیست مردم نگاهشون همین...
واقعا حس خوبی هرجا میرم مثل جوجه باهام!!!! خخخخخخ

نیلووو سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 12:31 http://niloo-painter.blogsky.com

آخرش مشخص نشد ک غده چیه؟
خدا رو شکر.. ایشالا ک هیچی نیست و از بین میره.. :****
عزیزم.. چقدر خوب گفتی.. نه ب خاطر پسر بودن، ب خاطر داشتنش خوشحالم
:*
چ پدر شوهر دقیقی :))!! واو! معلم بوده؟ :دی معمولا آقایون فرهنگی اینقدر دقتشون بالا میره..

غده اسم علمیش فیبرآدنوم هست تو خانم های باردار زیاد انگار ، ان شاالله...
معلوم نیست نمیدونم کی گفته بهش...
خیلی آدم تیزبینی واقعا...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.