سری قبل که تو تلفن در موردش با همسری حرفیدیم موضوع کامل حل نشد و خیلی از حرفها ناگفته موند...
دیروز عصر مامان داشت میرفت مهمونی منم حوصله اشون نداشتم نرفتم یه مقدار چرخیدم برا خودم رفتم مرکز خرید نزدیک محل کار همسری... یه لاک و مرطوب کننده لب هم گرفتم حالم خوب بود تنهایی پیاده روی کردن بهم چسبیده بود... آخر سر رفتم پیش همسری که باهم برگردیم خونه... موقع برگشتن باز از حرف همسری ناراحت شدم حرصم دراومده بود دیدم ساکت موندن فایده ای نداره... موقع شام خوردن سر حرف کم کم باز کردم و دو ساعت و نیم در مورد دلخوری هامون حرف زدیم خیلی با آرامش و نزدم زیر گریه... آخرش دلمون سبک شد اما نتیجه ای که گرفتیم زیاد جالب نبود یه تفاوت نظر فاحش داریم که برا من قابل هضم نیست... با خودم میگم شاید ازدواج کردنمون درست نبود اما در مقابل این اختلاف کلی تفاهم داریم و همدیگرو دوست داریم... گیج شدم نمیدونم چیکار کنم... بعد این چه جوری ادامه بدیم که هیچ کدوممون عذاب نکشیم... دلم میخواد با یکی حرف بزنم...
این اختلافا نظر ها همیشه هست رها جون
قشنگی زندگی به اینه که با وجود این اختلافا بازم بتونیم خوب زندگی کنیم
امیدوارم حل بشه هر چی که هست
موافقم عزیزم
از خدا براتون آرامش میخوام..
کمک گرفتن و مشورت کردن با آدمی که میدونی میتونه مفید باشه، چرا که نه؟ :*