در مورد اون موضوع با همسری صحبت کردیم و خودمم زیاد فکر کردم دیدم ارزش غصه خوردن و تلخ کردن زندگی رو نداره... در مقابل یه نکته منفی هزار تا نکته مثبت هستش که خیلی مهم تر و به مرور زمان همه چی بهتر میشه...
چند وقت پیش با مامان و همسری رفتیم چند دست لباس برا نی نی گرفتیم مامان هم قبلا کلی لباس گرفته بود و دردونه کلی لباس داره... یه پتوی سبک و نرم خرسی کوچولو هم گرفتیم چون پتویی که مامان گرفته بود ضخیم و بزرگ بود و یه دست از لباس ها و پتویی که خودمون گرفتیم می ذارم تو ساک بیمارستان...
دیروز هم ست وان و لوازم بهداشتی جوجو رو گرفتیم و مونده کالسکه کریر رورویک و صندلی غذا و اسباب بازی...
با تکمیل شدن وسایل و نزدیک شدن به آخر های نه ماه دلم میخواد زودتر به دنیا بیاد و یه دل سیر بغلش کنم ببوسمش...
اون روز داشت با زانو یا شایدم پاش محکم فشار میداد به شکمم کلی ذوق کردم و اون یه نقطه کوچولوی برجسته رو با عشق نوازش کردم حرکاتش انقدر محسوس که با نگاه کردن هم مشخص میشه و همسری هر شب دستش میذاره رو شکمم و نی نی حس می کنه...
وزنم کلا هفت کیلو بیشتر شده که بیشترش مربوط به نی نی کیسه آب و جفت و... هست هرچند دوست ندارم بیشتر از این بشه... شکمم با بزرگ شدن دست و پا گیر داره میشه اما فکر کردن به اینکه دردونه توش و داره بزرگ تر میشه خوشحال میشم...
جمعه قبل پدر مادر همسری دعوت کردیم خونه مون همسری کلی کمک کرد و من تقریباً فقط آشپزی کردم... غذا هم خوشمزه شده بود خودم کیف کردم...
با نمد برا نی نی یه طرح کار کردم رو لحافش که مامان زحمت دوختنش کشید و خیلی خوب شد دوست داشتم یه کار متفاوت تو سیسمونی باشه که هنری و کار دست خودم باشه...
اون روز داشتم به همسری می گفتم که با بیشتر شدن سن انگار آدم متوجه خیلی چیزها میشه... تا وقتی نوجوان بودم مامان از روی وابستگی و عشق مادر و فرزندی دوست داشتم اما کم کم متوجه شدم مامان من خیلی خیلی در حق ما و زندگیش فداکاری کرده و می کنه... تو زندگی همیشه اولویتش من بودم چه تو چیزهای مادی و چه معنوی... تمام تلاشش کرد که کمبودی نداشته باشم اینها برا من خوشایند بود بعد بزرگ تر شدنم حس قدر شناسیم بیشتر شد اما الان واقعا دلم نمیاد انقدر به خاطر من از جونش مایه بذار... برا من تو دنیا مامانم متفاوت ترین آدمی که هیچ وقت ممکن نیست کسی سر سوزن جاش بگیر همیشه به خودش هم میگم که افتخار می کنم که مثل یه مرد انقدر محکم و با اراده ای... به داشتنت می بالم... همیشه تو هر موقعیتی مثل کوه پشتم بوده دلم به بودنش قرص بوده، تنها کسی که خیلی از حرفهام میتونم راحت بگم بهش...
رها نوشت: نظرتون راجع به اسم شنتیا چیه؟ معنیش فاتح و پیروز از اسم های ایران باستان ... خیلی دنبال اسم گشتم و شنتیا رو خیلی دوست دارم اما مطمئن نیستم از انتخابش... همسری هم هشتاد درصد موافق!!!
نه قشنگ نیست تلفظش سخته
عزیییییییییییزم:))))
قربون دستو پاهای کوچولوش:)))
مامانا فرشتن...بدون شک
هوووم...راستشوبخوای دوس ندارم اسمو...شاید چون اصن نشنیدم این حسو دارم...
خدانکنه عزیزم
بعضی اسم هارو آدم اولش میشنوه به دلش نمیشینه...
زقیقا همینطوره حس منم به خانواده ام.. و با مرور زمان برام فداکاری هاشون پررنگ تر میشه...
اسم جالبیه نشنیده بودم تا حالا :)
رها کی به دنیا میاد؟ ^___^
آره انگار آدم بیشتر متوجه ارزششون میشه...
آخر فروردین به دنیا میاد