دلنوشته های لیدی رها

در آغوش هم در این دایره بی پایان من امتداد توام یا تو امتداد منی

دلنوشته های لیدی رها

در آغوش هم در این دایره بی پایان من امتداد توام یا تو امتداد منی

30

اولین پست 95...

قبل عید همش میگفتم تعطیلات خیلی طولانی و کسل کننده میشه که هیچ جا نمیریم اما انقدر سریع گذشت که نفهمیدم کی تموم شد... عید دیدنی فقط چند جا رفتم چون هم این اواخر خیلی زود خسته میشم هم علاقه ای به دید و بازدید های اجباری ندارم همسری هم یکی دو روز با مامان باباش رفت عید دیدنی... راستش به نظر من معنی نداره برم خونه کسی که تا حالا خونه ام نیومده و نوک سوزن بهش حسی ندارم...

جمعه قبل سیزدهم خونواده هامون دعوت کردیم پارک که دورهم ناهار بخوریم... خیلی وقت بود کسی دعوت نکرده بودیم و فرصت خوبی بود قبل به دنیا اومدن نی نی دورهم باشیم هوا سرد بود و آخرهاش واقعا یخ زدیم... 

سیزده بدر هم با مامانم اینا و داییم اینها رفتیم باغ کلی عکس گرفتیم و از تک تک لحظه ها لذت بردم...

قرار بعد بدنیا اومدن نی نی مستقیما بریم خونه مامانم اینا چون میخوام مهمونی هم اونجا بگیریم خونه خودمون اونهمه مهمون نمیشه بیاد جامون واقعا کم... جشن سیسمونی و تولد نی نی همزمان اونجا میگیریم برا همین سیسمونی نی نی هم فعلا اونجاست امروز عصر میچینیم یه گوشه که آماده باشه... یکم استرس دارم نمیدونم چی قرار پیش بیاد همش دعا میکنم که نی نی سالم به دنیا بیاد و همه چی خوب پیش بره...

از یه طرف دلم میخواد این روزهای آخر سریع بگذره و فندقم بغل کنم از یه طرف از زایمان میترسم و میگم روزهای آخر که نی نی تو دلم هست و همه جا با من... 

ساک بیمارستان بستم و یه ساک لباس و وسایل گذاشتم که ببریم خونه مامان اینا که تا اونجام استفاده کنم... مامان کلی هول و میگه معلوم نیست تا روز آخر جوجه بخواد اون تو بمونه شاید بخواد زودتر به دنیا بیاد...

امروز قرار برم دکتر معاینه کنه بگه میتونم طبیعی زایمان کنم یا نه که خیلى سخت برام به همسری میگم بگو به من دست نزنه!!!  دوست ندارم معاینه ام کنه!!! 

این روزها فندق کوچولو خیلی شیطونی میکنه و همش در حال ورجه وورجه اس با بزرگتر شدنش حرکاتش خیلی خیلی محسوس شده کیف میکنم از لمس کردن برجستگی های کوچولویی که شکمم داره... دلم میخواد بغلش کنم محکم بچسبونمش به خودم و کلی ببوسمش... موقع گذاشتن پتوش تو ساک میگفتم ای جان قرار تورو تو این پتو بذاریم و بیاریمت خونه؟ تصورش هم قشنگ... 

برا بیمارستان کارد چنگال لیوان و بشقاب باب اسفنجی گرفتم که هرکی میاد ملاقات دهنش با کیک تولد نی نی شیرین کنه یه مقدار روبان و بادکنک هم گرفتم که یه گوشه از اتاق تزیین کنیم...

راستی قبل عید برا نی نی با نمد جا دستمال کاغذی و سطل آشغال و چراغ خواب با نمد درست کردم که طرحش دریا ماهی و... مامان کلی کمکم کرد و خوشگل شد... 

نظرات 5 + ارسال نظر
lili یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 08:41 http://manoaghahim.blogfa.com

سلام مامان خانوم. مبارکه. ایشالا به سلامتی دنیا بیاد پسرت. جونه دلم. چه حس خوبیه آدم منتظر نی نی باشه. الان پسرم کنارم خوابیده. سال قبل همین موقع ها منم استرس داشتم که چی میشه. نکنه زود بیاد. و ....
یادش به خیر واقعا

سلام عزیزم
آره واقعا حس قشنگی...
خدا گل پسرنازت حفظ کنه...

مرمر چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 00:44 http://www.m-h-1390.blog.ir

زوودی زووودی میاد بغلت ...دلت تنگ میشهههه برا این روزااا:)(
خوب کاری میکنی میری خونه مامان..راحت تری اینجورییی....
از نوزادا خوشم میاد

آره دلتنگ میشم
واقعا خیلی راحت تر میشم اونجا...
منم نی نی خیلی دوست دارمممممم

میلو سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 20:54

پس دیگه چیزی نمونده... عزیزمممممم :) چقدر برات خوشحالم و از ته ته ته ته قلبم برات دعا میکنم زایمان راحتی داشته باشی و پسرک شیرینت سالم و گردالو به دنیا بیاد :)) :*** مارو بی خبر نذاریاااا :)

مرسی میلوی مهربون
چشم

بهار سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 16:36 http://pearl16.blogfa.com

اخیییی عزیییزم ان شاالله بسلامتی بدنیا بیاد نی نی جان
نگرانی بدلت راه نده ان شاالله همه چی بخوبی پیش میره

ان شاالله عزیزم

شالیزار سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 11:57

عزیزمممممایشالا دفعه بعد که مینویسی نی نیت به سلامتی به دنیا اومده باشه. ایشالا زایمان راحتی داشته باشی عزیزم. سوره اشتقاق رو بخون, توی وبلاگ پیچ و مهره نوشته بود تا اونجایی که یادمه. سر زایمان دعا هم یادت نره

یه عالمه ممنون بابت انرژی مثبتت
ان شاالله....
محتاج دعام عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.