-
19
دوشنبه 2 آذر 1394 17:53
جواب سونو رو که دکتر دید گفت بچه سالم اما برا اطمینان بیشتر بهتر از سینه. ات نمونه برداری بشه، من فکر می کردم با جراحی میخوان نمونه بردارن سکته کردمممممم اما گفت با سرنگ سلول نمونه رو برمیدارن درد هم نداره... تنها رفتم آزمایشگاه برا نمونه برداری... غصه دار بودم راستش فکر می کردم به خاطر ناشکری هام این زنگ خطر به صدا...
-
18. پنجشنبه ای که فهمیدیم نی نی پسر...
یکشنبه 24 آبان 1394 12:04
روز قبلش رفتم دکتر بعد معاینه گفت رشدش خوبه اما من نگران چیز دیگه ای بودم، مدتی بود حس می کردم یه چیز سفت و گرد تو سینه. ام هست... دکتر گفت سونو می نویسم هم برا نی نی هم برا سینه. ات... نگران بودم به مامانم هم چیزی نگفتم تا مشخص بشه میدونستم که خیلی نگران میشه، همسری هم میگفت چیزی نیست اما من همش فکر و خیال می کردم که...
-
17. I can't believe
پنجشنبه 21 آبان 1394 18:33
It's a boy!!!!!!!
-
16
یکشنبه 17 آبان 1394 16:09
اون روی سگ من که معمولا به سختی بالا میاد تو بالا آوردی من هر قدر هم آروم و منعطف باشم دیوونه میشم وقتی کسی حد خودش نمی دونه و همه جور سوهان می کشه به روح و روان آدم... حتی اگه تو یه نفر تو باشی... این لطف و خوبی کردن در حق کسی نیست که بخوای مشکلاتش بزرگ تر و بدبینانه تر به چشمش بیاری با این عنوان که تو جوونی و حالیت...
-
15
یکشنبه 10 آبان 1394 13:21
خیلی وقت بود من و همسری دلمون یه مسافرت دو نفره شمال میخواست... تا اینکه هفته قبل جور شد بریم... جفتمون ذوق زده بودیم...اول رفتیم سرعین که خیلی خیلی خلوت بود که آدم دپرس میشد... یه شب اونجا موندیم و فردا برا صبحانه خامه و عسل و نون گرفتیم راه افتادیم سمت آستارا... هوا بارونی و فوق العاده بود منم حسابی لباس گرم برداشته...
-
14
دوشنبه 20 مهر 1394 11:17
دیروز رفته بودم دکتر برام آزمایش غربالگری و سونو نوشت صبح با همسری رفتیم سونو نمی دونم چرا استرس داشتم... وقتی دکتر جوجه رو به من و همسری نشون داد حس خیلی جالبی داشتیم همش در حال تکون خوردن و ورجه وورجه بود از اونهمه شیطونیش خیلی خنده ام گرفت دکتر گفت اینم شلوغ انگار!!! با اینکه ده روزی بود تکون خوردن هاش حس می کردم و...
-
13
یکشنبه 12 مهر 1394 09:56
عشق یعنی از بغلت دل نکنم و خودم محکم بچسبونم بهت... علاوه بر عشق مادرانه ای که خودم به این جوجه دارم توام دلیل محکمی هستی که از داشتنش خوشحال باشم... دلبرکم زود بزرگ شو میخوام حست کنم... اون روز با خودم فکر می کردم خدایا اگه تو نبودی زندگی چقدددددر بی خود و عادی میشد!!! کی فروردین میشه بغلت کنم ببوسمت؟
-
12
سهشنبه 7 مهر 1394 15:54
الان هفت جلسه اس که دارم میرم رانندگی و خب قبل رفتن همش میگفتم من میدونم که استعدادش دارم و خوب از پسش بر میام دلم میخواست یه دست فرمون مشتی درست حسابی داشته باشم و خب مربیم از روز اول گفت استعداد خوبی داری اگه دقت کنی همون بار اول قبول میشی ... بعد هر جلسه به همسری میگفتم چیکارا کردم و چطور بود تا اینکه پنجشنبه قبل...
-
11
شنبه 21 شهریور 1394 20:20
دو روز اینترنت خونه وصل شده کلی مطلب برا نوشتن دارم اما سرم واقعا شلوغ... یه هفته اس دارم با خواهرشوهر بزرگه کلاس رانندگی می رم... دلم میخواد تا بدنیا اومدن نی نی مسلط بشم و با یه بچه کوچولو دنبال تاکسی و آژانس نرم... عزمم جزم کردم خدا خودش کمکم کنه... از جمعه قبل به اینور حالم خیلی بهتر شد علت ناراحتیم خودمم درست...
-
10. A depressed mother...
پنجشنبه 12 شهریور 1394 22:20
این روزها حالم وحشتناک... کلا از اسباب کشی به این ور روح و روان داغون... دیروز انقدر تابلو بودم که مدیر گفت خانوم سین چرا انقدر ناراحتین؟ خدایی نکرده با همسرتون مشکلی دارین؟ گفتم نه... بدتر بغض کردم رفتم تو wc یه دل سیر گریه کردم اشکهام پاک کردم برگشتم پشت میزم!!! تو نت سرچ کردم نوشته بود هورمون خانوم ها تو این دوران...
-
8. مادر...
جمعه 6 شهریور 1394 20:20
مادر شدن یعنی تو مهمونی تو اوج هیجان بجای رقص پای معروف همیشگیت مواظب باشی باکفش پاشنه بلندت آروم برقصی...
-
8
پنجشنبه 29 مرداد 1394 16:35
اون شب بعد دیدن بی بی چک مثبت تو اشک و غصه با خودم میگفتم خدایا چی می شد داروها رو بچه تاثیر نمیذاشت و منم مثل هر کس دیگه ای از به وجود اومدن بچه مون کیف می کردم ... بعد اینکه فهمیدم نی نیم سالم خدارو خیلییییییییییییی شکر کردم ... هر وقت یادم می افته که الان یه مادرم از ته ته دلم خوشحال میشم یا وقتی تصور می کنم که نی...
-
7. Im pregnant !!!
دوشنبه 26 مرداد 1394 01:46
اگه دارو نمی خوردم الان از خوشحالی تو آسمون ها بودم... با اینکه یکی دو روز به موقع عادت ماهانه ام مونده بود دل درد داشتم... بعد شام به همسری گفتم سال بعد دلم می خواد بچه داشته باشیم... گفتم دلم پر میکشه براش... تو گیر و دار جمع کردن وسایل خونه برا اسباب کشی بودم که یادم افتاد یه بی بی چک تو کشو هست... موقع شستن دستهام...
-
6
سهشنبه 13 مرداد 1394 20:02
هفته قبل قرار بود روز سه شنبه برا عروسی پسرخاله همسری بریم تهران ... همون روز حقوق اولم گرفتم ... رفتم یه شال حریر بادبزن و مژه مصنوعی خریدم و برگشتم خونه شروع کردن به جمع کردن لباس هام علاوه بر دو ست لباس و کیف و کفش مجلسی یه ست اضافی هم محض احتیاط برداشتم میدونستم کلی از اقوام هم دو سه روزی که تهران هستیم مارو می...
-
5
دوشنبه 22 تیر 1394 18:48
بلاگفای مسخره حس نوشتنم گرفته... دو هفته قبل جمعه مهمون داشتیم چون تو ماه رمضون مهمونی ها افتاده بود پشت سر هم دلم میخواست یه روز معمولی مهمونی بندازیم که لوث نشه اما خب نشد... چون همه تو مهمونی هاشون غذای اصلی شون پلو بود تصمیم گرفتم آبگوشت درست کنم!!! تعداد مهمونام هم زیاد بود می ترسیدم غذا بد بشه آبروم بره!!!...
-
4
شنبه 13 تیر 1394 20:01
کل هفته انتظار جمعه رو میکشم که یه دل سیر بخوابم! تا لنگ ظهر خوابیدم همسری با اینکه بیدار شده بود من بیدار نکرده بود ... یه صبحونه عالی خوردیم کنار همسری بی دغدغه با خیال راحت چایی خوردن خیلی مزه می داد ... بعدش داداشم اومد خونه مون اون گیم بازی میکرد من و همسری هم افتادیم به جون خونه و کلی تمیز کردیم ... همسری من کار...
-
3. حبه پسر شیطونم!
چهارشنبه 3 تیر 1394 19:13
سلام این پست اختصاص دادم به حبه جیگر خودم! حبه با تعجب به من نیگا میکنه : حبه ورزشکار میشود : ای جان اینجا هم مثل نی نی ها خوابیده :
-
2
یکشنبه 31 خرداد 1394 19:36
بعد باز نشست شدنم(!) تا چند روز یکم ناراحت بودم با اینکه مثل قبل نرفته بودم تو لاک سکوتم و سعی میکردم عادی باشم همسری میگفت اصلا انرژی نداری ... اما زود خودم پیدا کردم ... صبح ها با همسری بیدار میشم و با هم صبونه میخوریم بعد آروم و با حوصله کارهام انجام میدم کارهایی که موقع شاغل بودنم زمان کافی براش نداشتم ... خیلی...
-
1
یکشنبه 24 خرداد 1394 21:19
سلام با وضعیت فعلی بلاگفا مجبور شدم اسباب کشی کنم اینجا... مشکلی نیست چون تو این دنیا هیچی موندنی نیست... تو این مدتی که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاده کم کم سعی میکنم بنویسمشون... پر رنگ ترینش هم در مورد کارم هست که خیلی شکه شدم... کارم از دست دادم... از نظر مالی برام زیاد مهم نیست اما خب برام آسون نیست که یکباره از...